در من نهفته گویا، یک دایناسورِ خوب

آخرین مطالب
۰۹
آذر
۹۹
آدمی که احمق نباشه و یه کشیک سنگین پیش رو داشته باشه میگیره میخوابه الآن. آدمی که احمق باشه اما، مثل من، اونقدر تو خونه چرخ میخوره و به کلاف هزار گره زندگی درسی و کاری و عاطفیش و خونوادگیش فکر میکنه که خل میشه. پا میشه و یه کاکائوی غلیظ درست میکنه بعد از موکایی که سه ساعت پیش خورده و در نهایت کلونازپام میخوره و دراز میکشه تو تختش و اجازه میده مغز بی قرار و بدن خوابالوده‌ش اونقدر بجنگن با هم تا یکیشون در نهایت بتونه انگشت وسطش رو به اون یکی نشون بده!
بله یک آدم بدن درد کوبیده و با یه پریودی سهمگین خیلی احمق باید باشه که مبل‌های غول پیکرش رو یه نفره جابه‌جا کنه چون برای آروم گرفتن فکر میشه کارهای دیگه ای انجام بده که تک تک مفاصلش دردناک نشن بعدش.
و همچنین یه آدم غیر احمق در حالی که تازه دوران پس از رابطه‌ش رو گذرونده، کراش‌مند دوستش نمیشه. چون تقریبا اون آدم تنها کسیه که ساعاتی که باهاش میگذرونه رو به ساعات مفرحی تبدیل میکنه. و ایضا برای فرار از درس‌های خونده نشده، پوچی و ناامیدی دوران کرونا، اوقات ناخوشایند بیمارستان و کشیک های هولناکش به پدر و مادرش اوکی نمیده که در مورد خاستگارش که فقط عکسش رو دیده و از رنگ چشاش خوشش اومده، تحقیق کنن!
در مجموع میخوام به خودم بگم درسته که همه چی یکنواخته، و درسته که ملت چپ و راست میوفتن میمیرن تو کشیک و تو با قلبی مچاله از درد میرسی خونه. و درسته که انگیزه‌ت برای درس خوندن نزدیک به صفره و کلا کتاباتو بوسیدی گذاشتی کنار. و پدربزرگت، باباجی نازنینت که کلیات شمس رو قرض گرفتی ازش و هنوز پس ندادی، توی آی‌سی‌یوعه. و مامان بابا و داداشت که جونت بنده بهشون تو خونه‌ن و یه روز حالشون خوبه و یه روز بد. و تو هنوز دست رو شکم قلنبه‌ی خواهرت نذاشتی و لگد کوچولوی اون تو رو حس نکردی و غش نکردی براش. درسته که همه‌ی اینا درسته، اما دلیل نمیشه به جای کنار اومدن و پذیرفتن و هندل کردن این مشکلات دلیل برای حواس‌پرتی برای خودت ایجاد کنی! و یه سری آدم و روابط بی سر و ته وارد زندگیت کنی. چون که احتمالا اونا باعث نمیشن چهره مریض و همراه مریض رو فراموش کنی و باعث نمیشن تو بعد از هر کشیک تا مرز جنون نری. باعث نمیشن بیست‌‌و‌چار ساعت زیر گان و ماسک و شیلد آسون تر بگذره. و باعث نمیشن امید به زندگی و آینده دوباره در تو جوانه بزنه! پس
بچسب به همون قهوه و ورزش و گاز دادن تو وکیل‌آباد! ویدئوکال های روزانه با خونواده‌. چلوندن ملو. بزن تو سر خودت و بشین پای کتابات. مثل همه هف هش ده سال گذشته. و در نهایت دوز داروت رو پنجاه تا ببر بالا؛ قبل از اینکه برای ایجاد تنوع تو زندگیت ازدواج کنی!
  • تی رکس
۰۶
آذر
۹۹

به اندازه‌ی کلاس آنلاین ساعت ده، به اندازه‌ی مقاله‌های زورکی و کنفرانس‌هایی که سه صبح حاضر کردم خسته‌م. به اندازه کشیک‌هایی که نیم ساعت خواب آرزومه و به اندازه امتحان‌های هشت جلدی و دوازده واحدی خسته‌م. من به اندازه چشای خسته بابای مهربونم، به اندازه خواهر باردار تنها مونده‌م، به اندازه لبخند مامان خوابالوده‌م، به اندازه برادر کوچولویی که دلش برای فوتبال لک زده خسته‌م. چشم میبندم و اشک میچکه روی گونه‌م و به اندازه پدربزرگ بستری توی بیمارستانم خسته و ضعیفم. محبت قلنبه قلنبه خرج مریض‌های مسن و تنهای بخش میکنم. مرغ میخرم و پاکت میکنم و به آدم‌های درمونده‌ی تو خیابون میدم. چشم میبندم و اشک میچکه روی گونه‌م و من چقدر خسته‌م از دلتنگی و نگرانی و خستگی. محبت خرج میکنم برای غریبه‌ها و اشک روی گونه‌م میچکه و روز میشمرم تا مرخص شدن پدربزرگم و تموم شدن قرنطینه مامان و بابا. روزا رو میشمرم و اشکم میچکه و یعنی میشه اسفند بیاد و همه حالشون خوب باشه و من برم خونه و تک تکشون رو بغل کنم و خواهرزاده‌م دنیا بیاد و من دورش بگردم و همه خستگیام پر بکشه؟

  • تی رکس
۰۲
آذر
۹۹
از یک عالمه حس داشتن، به عالم بی حسی رسیدم. و این رو وقتی فهمیدم که علی مست و داغون سه صبح در خونه‌م رو زد و تا وقتی که خوابش برد بغلم کرد و اشک ریخت و نه برای برگشتن، به سوگ رابطه ای که یک سال پیش تموم شد. آرومش کردم کمی و خندوندمش و حرف زدیم اما در نهایت، حسی وجود نداشت. فرداش که عذرخواهی کرد و از حالم پرسید گفتم فرقی نکردم. نه ذره ای بهتر و نه ذره ای بدترم. و گفتم خوب شد، فهمیدیم دلتنگ چیزی هستیم که دیگه نیست.
حالا نفس عمیق کشیدن آسون شده. آبان دو سال پیش عاشقی کردن رو شروع کردیم و آبان بعدش در نهایت عشق با یک دنیا اختلاف فکر و عقیده جدا شدیم و آخرین روز آبان امسال بالاخره از هم دل کندیم. نفس کشیدن آسون تره چون توی تنهاییم غمگین نیستم. نمیگم خوشحالم. روزهای سختیه اما غمگین نیستم.
هوا سرده و چیزی بین بارون و برف داره میباره. من روی کاناپه با تاپ و شلوارک و جوراب پشمی شیر گرم میخورم و ملو پای توی جورابم رو بغل کرده و خوابیده.

آرومم اما فکر اینکه آبان سال بعد، دیگه مشهد و توی این خونه نیستم کمی ترسناکه.
  • تی رکس
۲۵
آبان
۹۹
دارم فکر میکنم قرصم رو بخورم و بخوابم یا بیدار بمونم و درس بخونم. خسته نیستم اما سردرد و بی قرارم. دیشب رو به مستی و سر خوشی و امروز رو به قهوه خوردن و سردرد گذروندم. غروب جلوی مرغ فروشی ماشین رو انداختم توی جوب و در جواب پسری که با خنده میگفت در میاد به نظرت؟ گفتم اگه شما کنار وایسی آره احتمالا. تو دلم گفتم خدایا ضایم نکن و به یاد رانندگی تو دشت و بیابون کلاچو گرفتم و پامو گذاشتم رو گاز و کلاچو ول کردم. تیک آف پر سر و صدایی کرد و اومد بیرون. دلم نیومد پوزخند قبل پسره رو بی جواب بذارم و شیشه رو دادم پایین که گفت کاش شماره‌تو بدی خندیدم و گفتم خیلی کوچولویی هنوز و رفتم. و حتی خودمم کیف کردم با حرکتم!
ملوی کوچولوی چاقالو منتظر من و بیشتر از من، منتظر غذا نشسته بود. بوسیدمش و چلوندمش و براش غذا گذاشتم. به مامان اینا که از صبح مدام ریجکت شده بودن و آبجی و سپیده و آیدا زنگ زدم و خریدارو جا دادم همزمان. برای ورزش یه ساعته زیادی خسته بودم و لش کردم رو کاناپه و ملو هم سر گذاشت روی پام و خوابید. و تا الان به همین حالت باقی موندیم و فکر میکنم که چیکار کنم و چیکار نکنم.
چیکار نکنم ها شامل، سیگار نکشیدنه‌ و بیرون نرفتن و با کسی حرف نزدن! چون که سیگار رو کم کم باید ترک کرد و ساعت دوازده تنها بیرون نباید رفت و حرف نباید زد به این دلیل که گور بابای همه، حوصله داری؟
چیکار کنم ها اما میتونه کلونازپام خوردن و خوابیدن باشه، چون میزان کافئین موجود در بدنم بیشتر از اونه که به راحتی بخوابم. میتونه ورزش کردن باشه، چون که بعد مدت ها که درد ناشی از میوم تنبلم کرده بود، ده روزی میشه باز که شروعش کردم و‌ امروز وقت نشده کش بیام خودمو! میتونه درس خوندن باشه چون که یک ماه از دو ماه جراحی داره تموم میشه و من همچنان دارم مقاومت میکنم در برابرش. و در آخر میتونه به همین روند لم دادن رو کاناپه ادامه پیدا کنه تا در نهایت ببینم چی میشه.

اما میدونی؟ قضیه اینه‌ که مسئله این نیست که چیکار کنم و چیکار نکنم! قضیه اینه که میشه کرونا باشه و هیشکی پیشت نباشه و هیشکاری نکنی. و میشه که خبرا رو دنبال نکنی و تو زندگی خودت محو بشی. میشه از این و اون خبر نگیری و به یک نفر بودن خو بگیری. شاید خیلی زمان نیاز باشه، اما در نهایت دوباره پاهات کمی جون میگیره. اضطراب و غمت کمتر میشه. دوستات و خونواده‌ت و جامعه رو یکم که ازشون فاصله بگیری، و بعد برگردی با حال بهتری کنارشون ادامه میدی. چون که ادامه دادن این روزا سخت شده خیلی و تو چند وقت یک بار باید بیای رو سطح آب غوطه‌ور بشی و هیچ کاری نکنی، و هیچ‌جا رو نیگا نکنی و فقط نفس بکشی وگرنه اون ته مه ‌ها غرق میشی، قبل از اینکه فکرشو بکنی.
  • تی رکس
۰۸
آبان
۹۹
مینویسمش به امید اینکه کمی آروم بگیرم.
  • تی رکس
۲۶
مهر
۹۹

تمام انرژیم رو طی دو هفته صرف خونواده کردم. مامان رو بغل کردم، چلوندم، بوسیدم، باهاش شوخی کردم و اون خندید و کیلو کیلو قربون صدقه خرجم کرد. بابا رو هم بغل کردم، باهاش گپ زدم و گوش دادم به نصیحت‌هاش که بین خاطراتی که تعریف میکرد قایم میشدن. شب قبل از برگشتن به مشهد، دستش رو بوسیدم و اون برام عاقبت بخیری آرزو کرد و گفت که ازم راضیه و من غرق آرامش شدم. داداش کوچولو که قدش حالا از همه‌مون بلندتره رو هم زیاد بغل کردم، شوخی کردم باهاش و لپاشو کشیدم و سعی کردم توی همین دو هفته ای که سهممه از یک سال خواهری کنم براش. آبجی رو، آبجی باردار شیکموی خوشکلم رو هیچوقت اینقدر دوست داشتنی ندیده بودم. صد بار نه، هزار بار شاید بغل کردم و بوسیدم و دست رو شکمش گذاشتم و مردم برای قلمبگیش. یکی دو شب شوهرجانش رو انداختم تو اتاق مهمان و کنارش خوابیدم و نصف شب که گرسنه میشد و بیدار و می‌نشست پای ظرف میوه و با چشای غرق خواب موز و هلو و خرمالو میخورد تماشا کردم. با شوهرجانش تخته بازی کردم و گپ زدیم و قهوه خوردیم. و تقریبا یک هفته پیش برگشتم مشهد. ملوی کوچولوم که همه میگن خیلی بزرگ شده رو توی باکس گذاشتم و گذاشتم همه اعضای خونواده که دیگه حسابی دوسش داشتن، بچلوننش. این مدت نماز صبح رو بیدار میشد با بابا و تو خونه قدم رو‌ میرفت. پشت در دستشویی مینشست تا بابا وضو بگیره و بعد میرفت تو اتاق و نماز خوندنش رو نگاه میکرد و خیالش که راحت‌ میشد بابا خوابیده، دوباره میومد و رو بالش بالای سرم میخوابید. گاهی رو تخت مامان میخوابید و مامان میگفت شبا تکون نمیخورم که بد خواب نشه ملو و من میخندیدم به دل نازکیش. با داداش کوچولو سر جنگ داشت اما دلش که بازی میخواست اونقد پشت در اتاقش مینشست تا درو براش باز کنه. اره، چمدون بستم و ملو رو توی باکس گذاشتم و اومدم مشهد. نمیدونم باید چیکار کنم که اینجا باشم و دلم اونجا جا نمونه و چیکار کنم که اونجا باشم و دلم تنگ خونه‌ و تنهاییم نشه.

  • تی رکس
۰۵
مهر
۹۹
شاخ غول داخلی شکست. و من که بعد از امتحان با درموندگی به هر کی که میپرسید چیکار کردی میگفتم گند زد، بین بالاترین نمره‌ها بودم! نه که از اون ادمایی باشم که بیخودی اینجوری میگن، واقعا گند زدم و این یعنی بقیه خیلی خیلی گند زدن. به هر حال اونقدر دری وری ارائه دادم و منظم تو بخش بودم که نگران مجددا گذروندنش نباشم.
کشیک اخر به خنده و شوخی و اب انار خریدن برای نرس ها گذشت. مریض زیاد بستری کردم اما هیچکدوم بدحال نبودن خداروشکر. مریض های کشیک قبلم سه تاشون کرونا بودن و من واقعا نمیفهمم با اون تجهیزات چطور دارم بدون مبتلا شدن میگذرونم!
از کشیک‌های داخلی یک تجربه حاصل شد. اینکه هیچ رشته‌ی ماژوری رو برای تخصص انتخاب نکنم و دو دستی بچسبم به روانپزشکی عزیزم.

حالا نشستم و کاپوچینو میخورم و منتظرم کلاس عفونی تموم شه و برم نامه تایید برای بردن ملو تو پرواز رو بگیرم و فردا بپریم به سمت خونه. بعد از شیش ماه. دیشب کوچولوی چاقالوم رو بردم کلینیک و گواهی سلامت براش گرفتم. پسرک ترسو تمام مدت با پنجول هاش به من چسبیده بود و سرش رو توی بغلم فرو برده بود! و تقصیر منه که پریشب با گردو، سگ علی یک برخورد داشته. اولش دندون نشون میداد و میغرید از حضور غریبه توی قلمروش، اما فقط یک پارس از طرف گردو کافی بود که حالا از سایه خودش هم بترسه و به من پناه بیاره و در عین حال باهام قهر هم باشه. غصه‌م میشه از ترسش و کاری جز بغل کردن و ناز و نوازش و بستنی باج دادن از دستم برنمیاد.

رانندگی دیگه برام با استرس همراه نیست و ارومم میکنه حتی. با بچه‌ها به شیطنت های لو لول (low level) تو هاشمیه، سجاد و وکیل‌اباد میپردازیم و غش غش میخندیم و پوچ تر از همیشه به خونه برمیگردم!! مامان هر بار با خنده میپرسه چند تا خش رو ماشین انداختی و وقتی که میگم هنوز هیچی بابا میگه چون که دختر منه و من خوشحالم که فرداشب پیششونم.

یک سال مونده. باورت میشه یک سال از هفت سال عمومی مونده؟ من که باورم نمیشه
  • تی رکس
۲۲
شهریور
۹۹
اخر هفته‌م رو به باطل ترین شکل ممکن به پایان رسوندم و ذره ای برام اهمیت نداره. و الان حموم رفته و شیر گرم قبل از خواب رو خورده توی تختم دراز کشیدم. فردا کشیکم و این نه ناراحتم میکنه و نه خوشحالم میکنه. تنها حسی که دارم نگرانی برای ملوییه که ممکنه رضای بدحال نتونه بهش سر بزنه و بیست و‌ چار ساعت تنها بمونه پسرک پشمالوی کوچولوی من.
به سقف زل میزنم و کارای قبل از بیرون رفتن فردام رو مرور میکنم. ماگ و قهوه بردارم. شارژرم رو فراموش نکنم. ملافه های مخصوص کشیک که تو ماشینه. غذا برای ملو تو لوکیشن‌های متفاوت بذارم. نمکدون ببرم، چون غذاهای بیمارستان بدون نمک فراوون اضافی قابل خوردن نیستن. خودکار، چند تا خودکار ابی بردارم، چون تو استیشن همیشه سر خودکار دعواست. ملو رو بچلونم. اونقدر بچلونمش که برای بیست و چار ساعت کافی باشه. و من چطور و کی اینقدر بهش وابسته شدم. موقع خریدنش بابا ازم قول گرفته بود که از نظر احساسی معقول برخورد کنم و خب واضحه که شکست خوردم نه؟

علی برام یه عکس از گردو فرستاده که روی پاش خوابیده و کلی ذوق کرده و من بعد از اینکه قربون صدقه‌ی هاپو کوچولویی که از دو ماهگیش به بعد دیگه ندیدمش رفتم، براش چند تا عکس از ملو فرستادم که خودش رو تو بغلم جا داده و خوابیده، کاری که تقریبا همیشه میکنه. نوشت که “لوس کننده ای کلا” و من گفتم خودت رو با اون هیکل گنده‌ت یادت رفته چقد لوس شده بودی؟ ناراضی بودی؟ و گفت نه، خیلی نه، خیلی خیلی نه!

پاییز دو سال پیش شروع شد، پاییز پارسال تموم شد و باز، پاییز داره میرسه. از پاییز امسال میخوام که قشنگی بیاره با خودش. احتیاج دارم به حال خوبی که برای به دست اوردنش با خودم نجنگیده باشم.
  • تی رکس
۱۴
شهریور
۹۹
چند تا صحنه از داخلی
توی نوت گوشیم یادداشتی نوشته بودم که میگه به مریض تخت شیش وقتی از اتاق عمل برگشت بگو دخترش، مینا اومد دیدنت اما حالش بد بود و سرگیجه داشت و رفت. و کاغذ یادداشت رو که دختر داده بود و خیلی بد خط بود و بعید میدونستم مریض گیج بعد از عمل بتونه بخونه رو توی جیبم گذاشته بودم. مریض تخت شیش اما، یادداشت رو بعد از دریافت پاره کرد و انداخت کف اتاق و گفت خاک تو سر همه‌شون.

اقای ت توی یک ماهی که من بخش انکولوژی بودم سه بار بستری شد. دفعه اخر، ساعت هشت شب بود که کد خورد. دویدیم بالا سرش. لثه‌هاش از شدت کمبود پلاکت مدام خون ریزی میکرد و این بار اسپیره کرده بود و ایست تنفسی و قلبی. صحنه ای بود حین احیا، تو اتاق ایزوله، با تلویزیون روشن. اقای میم داشت ماساژ قلبی میداد و من امبوبگ میزدم اما دل نگاه کردن به چهره مریض تقریبا اکسپایر شدمون رو نداشتم. زل زده بودم به تلویزیون روبه روم که به دیوار وصل بود و سعی میکردم بفهمم موضوع بحث برنامه چیه. اما صدای بوق دستگاه و صدای نفس نفس زدن اقای میم که داشت ماساژ میداد و صدای خانم دال که میگفت اخرین دوز اپی رو بزن توی گوشم مونده هنوز.

ساعت دو و نیم شب، با سپیده تو استیشن نشسته بودیم و در سکوت چشممون به مانیتور اتاق روبه رو بود. خانم عین از سه چار ساعت قبل با حداکثر دوز دوپامین هم فشارش بیشتر از هفت نمیشد. به سپیده میگم نشستیم که بمیره نه؟ میگه اره. دخترشو ببین؛ اونم نشسته که بمیره.
فرداش به استادم میگم توروخدا یکم از خوبی های انکولوژی بگین، شاید یکم اسون تر بگذره. میگه ببین من مریض های بدحالم رو بستری میکنم اینجا. میدونی اینا یه نفر از هر بیست نفرن. به اون نوزده تا سرطانی که درمان میشه فکر کن، نه این یکی که از دستش میدیم. سعی میکنم اما هنوز هم تلخیش حتی با کمی شکر هم قاطی نشده.

مریض تخت شونزده یه خانم سی ساله‌ست که با اسیت شدید (تجمع مایع در شکم) بستری شده. نزدیک به سه ماهه اومده و رفته و علتش پیدا نشده. این بار اما باید لاپاراسکوپی تشخیصی بشه (جراحی برای پیدا کردن علت). حداقل چار بار پیج شدم برای این مریض و هر بار با گریه و بیقراریش مواجه شدم. میگفت خسته شدم کاش میفهمیدم چمه. هر چار بار دستش رو گرفتم و دلداریش دادم که بعد از عمل فرداش احتمالا علت پیدا میشه.

تو استیشن نشستم و ازمایش ها رو دونه دونه میخونم و مهر میکنم و سعی میکنم خنده‌م رو کنترل کنم. اقای صاد روی میز ضرب گرفته و اهنگ لیلا رو میخونه و به گردنش قر میده. قراره اگه شیش تا اهنگ رو نان‌استاپ بخونه، دو نوبت علائم حیاتی مریضاش رو چک کنم و اگه نتونه تا اخر شیفتش هر چی گفتم بگه باشه. بعد چارمین اهنگ، خیلی لایت و طبیعی میره سراغ شهره. میزنم زیر خنده و سوییچم رو میدم بهش و میگم فعلا پوشه صورتی رو از صندلی عقب بیار و بعدم شرح حال و ازمایشا و اوردرای خانم جیم رو یادداشت کن برای مورنینگ فردام.
  • تی رکس
۰۷
شهریور
۹۹

ملو لمیده و تکیه داده به پاهایی که ضربدری روی هم گذاشتم و من فکر میکنم که نجات دادن پام از این وضعیت خواب رفته ارزش کش و قوس اومدن و بعد پایین پریدنش از تخت رو داره یا نه. در نهایت بعد از نیم ساعت چرخیدن توی گوشی و‌ چک کردن پیام ها که قریب به نود درصدشون رو مدتهاست پیام های گروه داخلی تشکیل میدن، تسلیم میشم. نیم خیز میشم و بغلش میگیرم و میچلونمش و میچلونمش تا صداش درمیاد و پایین میپره و پشت کمد سنگر میگیره. من همچنان با خودم کلنجار میرم اما. که سه روز تعطیلی و کشیک بعدیت دوشنبه‌ست و اخر ماه امتحان داخلی داری و شب امتحان کشیکی و لامصب یکم به خودت بیا، یکم درس بخون. تو هنوز هم به عادت همیشه نفرو رو حذف میکنی. اما مریض‌های نفرو هم توی طرح تورو حذف خواهند کرد؟ نتیجه اینکه تا همین الان، مشغول جارو کردن و طی کشیدن و جم کردن خونه ای که طبق معمول همیشه مرتب و تمیزه بودم. حتی برنامه اشپزی دارم و بیرون زدن از خونه و خالی کردن باک ماشین.

  • تی رکس