چهل و دو
چهارشنبه, ۳ دی ۱۳۹۹، ۰۷:۱۲ ب.ظ
پدربزرگم رو از دست دادم و امتحان جراحی دادم و فردا اولین کشیک بخش زنانه. از همه اتفاقهای این مدت همین سه تا جمله رو دارم که بگم. خوبم اما غمگینم. روزا برام زود میگذره و شب ها کش میاد. و من خیلی تلاش کردم تا همین چند خط رو اینجا بنویسم. چونکه خسته و دلتنگ و بغضآلودم و فقط یک نفر رو دارم که کنارش لبخند واقعی میزنم. اما ترس از دست دادن بزرگتر از همیشه پشت سرم واستاده و سایه میندازه روی همون لبخند هم.
- ۹۹/۱۰/۰۳
میفهمم چی میگی... خودم همین دیشب تا یک قدمی از دست دادن یه عزیز رفتم و برگشتم... ترس و غم بدیه...
امیدوارم هر چی زودتر از شر این رنجا راحت شی...