چهل و هشت
پنجشنبه, ۲۹ مهر ۱۴۰۰، ۰۲:۵۴ ب.ظ
و هفت ماه بعد
هفت سال من هم تموم شد. امروز ساعت هشت صبح وارد لینک شدم. داور علمیم زود تر از همه و بعد راهنما و اخر هم داور آماری وارد شدن. یک ساعت و ده دقیقه دفاع کردم از رساله ای که خودم هم امیدی بهش نداشتم. اونقدر بد از آب دراومد که نه تنها دیگه مقاله ای ازش نمیخواستم که به یک نمره زیر حد متوسط هم راضی بودم. خوب پیش رفت اما. همه سوال هاشون رو جواب دادم. تبریک گفتن پایان دوره پزشکی عمومیم رو و من یادم اومد با چه علاقه ای وارد این رشته شدم و چقدر بی جون و خسته دارم خارج میشم. همه دوربین هارو روشن کردن و یه اسکرین شات شد عکس جلسه دفاع.
جشن فارغالتحصیلی اما متفاوت بود. دانشکده گفته بود کراوات ممنوع، خانوما جوراب مشکی، بهم نچسبین، بلند نخندین. و ما از خیر جشن تو محیط آکادمیک گذشتیم و رفتیم هتل و باغ و بزن و بکوب و بریز و بپاش. دونه دونه کلیشه هارو اجرا کردیم. با روپوش عکس گرفتیم، کلاهمون رو پرت کردیم هوا، سوگند خوردیم، تندیس گرفتیم و.. خوش گذشت، روز خوبی بود و همیشه یادم میمونه فسقلی های ترم یکی و دکترای فارغالتحصیل شده رو.
اما تلخی های این روزا، رفتن وحید و سپیده بود. و رفتن خودم که حدود دو هفته دیگه اتفاق میوفته. نمیدونم طرحم کجاست. نمیدونم رزیدنتی میدم یا میرم. نمیدونم بازم وحید رو میبینم یا نه. خیلی چیزا رو نمیدونم.
به اندازه هفت سال خستهام و به اندازه هفت سال دلتنگم و به اندازه هفت سال خوشحالم و غمگینم و بلاتکلیفم.
- ۰۰/۰۷/۲۹
رشتههای پزشکی و پیراپزشکی آدمو پیر میکنن توو دانشگاه
برخلاف تصور عموم مردم، شغل شونم اصلا خوب نیس، ساعات کاری طولانی داره
شیفت های عجیب و غریب
در کل من به شخصه دوبار قبول شدم و نرفتم
رفتم سمت علاقم، بجای رفتن به سمت علاقه جامعه