در من نهفته گویا، یک دایناسورِ خوب

آخرین مطالب

سی و نه

پنجشنبه, ۶ آذر ۱۳۹۹، ۰۲:۵۹ ق.ظ

به اندازه‌ی کلاس آنلاین ساعت ده، به اندازه‌ی مقاله‌های زورکی و کنفرانس‌هایی که سه صبح حاضر کردم خسته‌م. به اندازه کشیک‌هایی که نیم ساعت خواب آرزومه و به اندازه امتحان‌های هشت جلدی و دوازده واحدی خسته‌م. من به اندازه چشای خسته بابای مهربونم، به اندازه خواهر باردار تنها مونده‌م، به اندازه لبخند مامان خوابالوده‌م، به اندازه برادر کوچولویی که دلش برای فوتبال لک زده خسته‌م. چشم میبندم و اشک میچکه روی گونه‌م و به اندازه پدربزرگ بستری توی بیمارستانم خسته و ضعیفم. محبت قلنبه قلنبه خرج مریض‌های مسن و تنهای بخش میکنم. مرغ میخرم و پاکت میکنم و به آدم‌های درمونده‌ی تو خیابون میدم. چشم میبندم و اشک میچکه روی گونه‌م و من چقدر خسته‌م از دلتنگی و نگرانی و خستگی. محبت خرج میکنم برای غریبه‌ها و اشک روی گونه‌م میچکه و روز میشمرم تا مرخص شدن پدربزرگم و تموم شدن قرنطینه مامان و بابا. روزا رو میشمرم و اشکم میچکه و یعنی میشه اسفند بیاد و همه حالشون خوب باشه و من برم خونه و تک تکشون رو بغل کنم و خواهرزاده‌م دنیا بیاد و من دورش بگردم و همه خستگیام پر بکشه؟

  • تی رکس

نظرات  (۲)

  • هیـ ‌‌‌ـچ
  • زودتر از چیزی که فکرش رو بکنی، اون روز سر می‌رسه ;)

    پاسخ:
    ممنونم :) امیدوارم
  • شهـــ ـــرزاد
  • ای جانم معلومه که می‌رسه. الهی حال پدربزرگت زود زود خوب بشه :*

    خواهرزاده دخمله یا پسر؟ اسم انتخاب کردن؟ وای وای من هلاک نی‌نی‌ام یعنی 🤗

    پاسخ:
    ممنونم :(
    پسره جوجه‌مون و اسمش هم علیه اینطور که به نظر میرسه!
    منم! دلم میره براشون ^_^

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی