چهل و پنج
شنبه, ۱۸ بهمن ۱۳۹۹، ۰۹:۱۵ ب.ظ
کشیک زنان یعنی بار ها چک کردن مریض ها و تایم گرفتن و نوشتن اما متوجه زمان نبودن. یعنی ده شب رفتن به سلف و بسته بودنش و تازه نگاه کردن به ساعت برای اینکه ببینی واقعا چنده. یعنی وقتی میفهمی داری از گشنگی میمیری و پاهات ورم کرده و درد داره که بعد از چارده ساعت فرصت میکنی بشینی یه جا. کشیک زنان یعنی مریض های خوشحال و سرحالی که ممکنه یه ساعت بعد سکتهت بدن. یعنی از زایشگاه دویدن به اتاق عمل و بعد به بخش. یعنی صدای رو مخی که هر لحظه یه جا پیجت میکنه. یعنی اینکه هیچی نخوابی اما فرداش بالا سر مریض اتند بپره بهت که اینجا هتل پنج ستاره نیست. یعنی یه ربع چشم رو هم بذاری و دو تا مریض برن زایشگاه، دو تا برن اتاق عمل، یکی تو بخش حالش بد شه و همزمان بالا سر هر پنج نفر باشی. یعنی گروه خون همه مریضا و شوهرا و نوزادا رو حفظ باشی. یعنی مبادا پرونده چک کنی. مبادا بگی فشار رو پرستار چک کرده. خدای نکرده کسی بی شرح حال بره برای عمل. واویلا اگه جای مهر تو مهر ماما یا پرستار رو برگه سولفات مریض باشه. اگه بشینی، اگه کند باشی، نفس کم بیاری کارت تمومه. کشیک زنان یعنی سی ساعت استرس، اضطراب، بدو بدو. یعنی اگه همه کارا رو درست انجام دادی و باز هم بهت گفتن بی مسئولیت و از زیر کار درو، بگی بله ببخشید. بله درست میگین. یعنی من رگباری سوال میپرسم و تو باید همه رو جواب بدی. یعنی امروز هر چی من میگم درسته، بقیه اتندا غلط کردن. یعنی جوابگوی کار فلان اتند و بهمان نرس و بیسار ماما بودن. یعنی جنگ اعصاب، فرسایش، استرس مریض و راند و مورنینگ فردا و ارائه کنفرانس رو با هم داشتن. گشنه موندن و پادرد و بیخوابی. یعنی پوست کروکدیل هم که داشته باشی باز هم ما به زانو در میاریمت و اصلا مگه میشه کسی بره زنان اما حداقل یک بار خون گریه نکنه و به فکر انصراف نیوفته (اونم هفت ماه قبل فارغ التحصیلی).
چند شب پیش یه دورهمی بودیم با بچهها. تمام این مدت همه مهمونی ها رو پیچونده بودم با بهونه و بی بهونه. این بار اما فقط به یک چیز فکر میکردم. یه شب مستی و بیخبری و رقص و جیغ و داد. یه شب برای تخلیه دو ماه استرس. و یه صبح تا ظهر خواب عمیق عمیق. اونقدر عمیق که اگه زلزله هم اومد پانشم فرار کنم.
چه خبر از خونواده؟ نمیدونم این مدت تمام تایمی که باهاشون حرف میزدم رو توضیح میدادم که چرا کم بهشون زنگ میزنم و چرا حواسم بهشون نیست، دلجویی میکردم و اجازه میدادم نق بزنن و از خستگی هاشون بگن.
چه خبر از ملو؟ منبع آرامش من. پشمالوی کوچولوی من. سنگ صبور من. دلبر بی سر و صدای من. نقطه اتصال من به دنیای بیداری وقتایی که خونهم.
- ۹۹/۱۱/۱۸
همهٔ اینا یعنی ما رفیقِ قوی و کاربلد و کار درست داریم :)