در من نهفته گویا، یک دایناسورِ خوب

آخرین مطالب

یک (گرچه میدونیم که یک نیست، اما یک)

سه شنبه, ۲۷ اسفند ۱۳۹۸، ۰۶:۱۷ ب.ظ

نشستم روی یکی از دوازده تا مبلِ تکِ پذیرایی و پاهام رو دراز کردم روی میز. نسکافه میخورم و فکر میکنم چقدر سیگار میچسبید الان. الکی الکی و یهویی محکوم شدم به ترک همه چیز.

کلافه و خسته از اینکه بیشتر اوقات باید دل بدم به خواسته خونواده روزهام رو میگذرونم. کج خلق شدم کمی و بیشتر انرژیم صرف کنترل مود و اخلاق و رفتارم میشه. چند روزی هم هست درگیر مسائل عاطفی یه دختر هیفده ساله شدم. از دانش آموزای مدرسه مامانه. حوصله م رو سر میبره گاهی، کم و زیاد میکنه داستان رو موقع تعریف کردن، تحریفش میکنه و منو یاد رمان های عشقی آبکی که وقتی چارده پونزده ساله بودم میخوندم، میندازه. به هر حال این هم یکی از مشغله های این روزای بی مشغله منه.
درس میخونم گاهی، خیلی کم. بازی میکنم و اینور اونور خونه رو مرتب میکنم و فکر. فکر اینکه حالا که امتحان بیستم فروردین هم لغو شد و تاریخی هم اعلام نشد، حالا که فعلا خبری از مشهد و تنهایی نیست. حالا که مدت هاست، علی رو، رابطه رو، سیگار و الکل رو، درس و بیمارستان رو و یک سری چیزهای دیگه رو ترک کردم، جای خالیشون رو با چی باید پر کنم
  • تی رکس

نظرات  (۲)

برو تنهایی خودتو مشهد قرنطینه کن :دی

پاسخ:
نمیذارن برم!

پر نمیشن،با هیچی!!!باید صبر کرد تا خودشون جاشونو پر کنن🙃🙃

اون انرژی گذاشتن واسه کنترل رو،با تک تم سلولام حس کردم!!!عذابیه واسه خودش،ولی تهش به این میرسم دوسشون دارم،و تا وقتی دوسشون دارم ،کنترل که هیچ،حاضرم خیلی از کارا که از دید روشن این روزا،بیشعوری و خودازاری به حساب میاد رو انجام بدم:////

هیچ وقت نتونستم جریان این جور عشق و عاشقیا رو درک کنم🤔🤔🤔چیه؟؟کیه؟؟؟داریم مگه🤨🤨🤨

پاسخ:
آره شاید پر نشن اما باید یه جوری بشه کمتر فکر کرد بهشون!
اوهوم دوره نوجوونیم خیلی سخت بود الان اما حداقل آسون تر شده، ولی خب بازم انرژی میبره
بچه ن دیگه! نمیشه هم بهشون گفت بچه ن!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی