در من نهفته گویا، یک دایناسورِ خوب

آخرین مطالب

بیست و دو

يكشنبه, ۱ تیر ۱۳۹۹، ۰۶:۵۱ ب.ظ

پستی که نوشتم اونقدر پر از حس نفرت، بغض، ناراحتی و خشم بود که خودم هم نتونستم تحملش کنم! اما خلاصه، سایه‌ی سیاه ادم هایی که تو زندگیم بودن و هستن امروز اونقدر سنگین بود که ملو رو پشت در اتاق گذاشتم و خزیدم توی تخت، به امید اینکه با حال بهتری بیدار شم! بیدار شدم اما نه با حال بهتر. دست دراز کردم که شاید دستی، دستم رو بگیره و بهم بگه تو روزای بدتر از اینم گذروندی، و تو همون روزا هم لبخند نرفت از لبت. اما رونده شدم. احتمالا نه به عمد اما بد موقع. اونقدر بد موقع که من میخوام چند روزی به خودم وقت بدم. پر انرژی نباشم، خونه‌م مرتب نباشه و درش به روی کسی باز نباشه، لبخند به لب نیارم و به کسی صبح بخیر نگم. شاید این بد حال بودن و بیرون ریختن علائمم دردی که به جونم افتاده رو سبک کنه کمی.

  • تی رکس

نظرات  (۱)

  • سیمیا ‌‌‌‌‌
  • they say the time's supposed to heal ya...

    پاسخ:
    واقعا کاش این روزا بگذره و روزای خوب برسه زود
    هممون لازم داریم..

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی