در من نهفته گویا، یک دایناسورِ خوب

آخرین مطالب

بیست و شش

سه شنبه, ۲۴ تیر ۱۳۹۹، ۱۲:۵۱ ق.ظ
میخواستم یه پست مفصل راجع‌به کشیک دیروز و اتفاقاتش بنویسم اما حالا که با کمترین لباس ممکن روبه روی کولر روی کاناپه لمیدم، بستنی توت فرنگی میخورم و هر از گاهی ملو رو که کنارم خوابیده یه ماچ غلیظ میکنم، میبینم حس و حالم با دیروز و دیشب فرق داره و دلم نمیخواد برگردم و اون ساعات پر از استرس و خستگی رو مرور کنم. متوجه شدم که خستگی بعد کشیک جسمی نیست صرفا و بیشتر از اون روانته که درگیره و خواب‌های آشفته‌ی بعدش مهر تاییده. خوشحال و پر انرژی نیستم در این لحظه. اتفاقا لول اضطرابم به شدت بالاست. اما حداقل یه سطح حداقلی از آرامش دارم، که دیروز هیچ خبری ازش نبود.
با ترس و لرز به بابا اینا اوکی میدم که هفته آینده بیان و ماشینم رو بیارن. تصورم از ماشین خریدن یه ذوق بی حد بود که تا مدت ها سرحال نگهم میداره، اما حالا بیشتر از دو هفته‌ست که با خونواده کلنجار میرم نیان و لازم نکرده!
سردردهای مامان این وسط کمی نگران کننده‌ست. سوال ازش میپرسم به امید اینکه یک جایی سر نخی پیدا کنم از میگرن یا تنشن، اما موفق نمیشم. سخت میگیرم تو انتخاب کلمات به خودم برای اینکه ترغیبش کنم به دکتر رفتن اما وحشت هم نکنه. خودم اما واقعا ته دلم ترس بزرگی دارم و دل خوش میکنم به حرف استادم که میگه اونقدر درس خوندی که خل شدی! میگه بعد از سی تی اسکنش یه کتک مفصل از من میخوری و من واقعا دلم کتک مفصل میخواد. 
  • تی رکس

نظرات  (۳)

  • مترسک ‌‌‌‌‌
  • شلکسیِ الانت رو به بالاترین قیمت خریدارم!

    پاسخ:
    :)))

    امیدوارم یه کتک مفصل بخوری D:

    پاسخ:
    منم :)
  • محبوبه شب
  • یه روز آدرس بده بیام خودم از خجالتت در میام :|

     

    پاسخ:
    بیا من میزبان خیلی قشنگیم ^_^

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی