بیست و یک
چهارشنبه, ۲۸ خرداد ۱۳۹۹، ۰۲:۲۸ ق.ظ
بعد سه ماه برای کار غیر ضروری از خونه میزنم بیرون. برای ملو شیرخشک میخرم. لب نمیزنه به هیچ نوع شیر دیگه ای چون. پیشی من رو مثل خودم انگار هیچوقت نمیشه از شیر خشک گرفت. خلوت ترین لباس راحتی فروشی رو انتخاب میکنیم، جز من و سپید و فروشنده کسی نیست و کمی از عذاب وجدانم کم میشه. شلواری با طرح بستنی انتخاب میکنم و نیم تنه لیمویی رو باهاش ست میکنم و یه دونه لاک هم میخرم و به عنوان کادوی تولدم چند روز زودتر به خودم تقدیم میکنم. بهم میان و دوسشون دارم و من خیلی وقته رنگ های تیره تو انتخاب لباس هام جایی ندارن و حتی ماگ قهوهم رو هم با لباسای خونهم ست میکنم!
لباسم رو به مامان و بابا که پیش هم نشستن و دارن با هم نقشه های مامانو مهر میزنن (!) نشون میدم، جلوی اینه وامیسم و گوشیم رو تنظیم میکنم و شروع میکنم به قر دادن. بابا میگه دختر تو تو خونه هم قرتی میگردی؟ و مامان میگه نافش رو ببین. میگم اقا من برم دور نافم تاتو بزنم؟ بابا با خنده میگه هر غلطی میخوای بکن دخترم و این یعنی حرفشم نزن! و مامان میگه چی میخوای بکشی اونجا؟؟ میگم میخوام دایره ای دورش بنویسم رفیق بی کلک مادر. غش غش میخنده و میگه حتما این کارو بکن فقط حامله شدی فونتش خیلی بزرگ میشه!
امتحان پوست وسط بخش اعصاب روی مخ میره و چقدر حوصلهش رو ندارم. حوصله لباس رنگی پوشیدن و ملو رو بغل گرفتن و دمنوش البالو خوردن دارم و صدای سیاوش رو که بگه «اون قهرا و بهونههات، اشکای روی گونههات، که از چشات چکیدن و بارون شدن تو لحظههات..»
- ۹۹/۰۳/۲۸
تولدت که احتمالا باید نزدیک باشه مبارک :)